پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قند عسل مامان و بابا

جارو برقی

سلام گل پسر مامانی آخه عاشقتم تو از این جارو برقی چی دیدی که همینکه صبح از خواب پا میشی،با اون چشمای پف کردت دست منو میگیریو میگی:دس.........دس......... و منو به زور میبری تو اطاق و میری گرف کمد و میگی:در..............در........... و من میفهمم که باید درو برات باز کنم و تو جارو برقی رو با هزار زور و بلا میکشی بیرون و باهاش مدتها سر گرم میشی .نمی دونم تویه عالم خودت اونو چی تصور میکنی،کشتی،قایق،ماشین،موتور،هواپیما......... نمیدونم کوچولو تو میدونی و خدایه خودت و من هم نگات میکنم و از این همه سر زندگیت لذت میبرم اینم وقتی که رفته بودیم کنار دریا عسلم،بهت گفتم پارسا ژست بگیر و تو اینطوری برام فیگور گرف...
31 شهريور 1390

کشف جدید

سلام جوجو کوچولویه مامان. عزیز دلم،اینروزا جاهایه تازه ایی رو کشف کردی،مثلا پشت پرده و یا زیر میز.نمیدونی با چه مشقتی زیر میز بازی میکردد و سرت میخورد بالای میز و تو گریه میکردی ولی دست وردار نبودی و همچنان به بازی ادامه میدادی ،و هرچی بهت توضیح میدادم که اونجا جا نمیشی،تو قبول نمیکردی. عزیز دلم تو خیلی سرسختی جوجو.       اینم از دالی موشه پشت پرده عزیزم اینا همه همون روز مریضیته که آروم و قرار نداشتی و با همون حال مریضت در حال شیطنت بودی ...
31 شهريور 1390

پارسا تب کرده

سلام قند عسل مامانی حالت خوب نیست،چون مریض شدی و تب کردی.خوب نمیتونی بخوابی عزیزکم و مدام داری ناله میکنی. پسرم وقتی که مریض میشی دلم میگیره.کاش همه مریضی هات به من میرسید و تو ذره ایی درد نمیکشیدی. جوجو جون من،مامان پیشته و هیچوقت تنهات نمیذاره،تو آروم و آسوده بخواب عزیزم ...
29 شهريور 1390

وروجک

سلام قند عسل پسر کوچولو روزا داره میگذره و تو داری بزرگ و بزرگتر میشی عزیزم و من دارم از بزرگ شدنت لذت میبرم. میبینمت که اینور و اونور میدویی و شیطونی میکنی و از در و دیوار بالا میری. عزیزم عاشق این شیطنتاتم.ولی خب عزیز کوچولویه من،گاهی اوقات واقعا کم میارم ولی مگه تو حالیت میشه که خستگی یعنی چی؟ همینطور دست منو میگیری و میگی:دس دس دس و این منم که مثل همیشه کم میارم و مجبورم دنبالت راه بیفتم.آخه تو پسمر خوشگل منی جوجو کوچولو ...
17 شهريور 1390

جوجو طلا

عزیزم سلام مامانی امروز همینطور که داشتم ناهار درست میکردم و تو هم دورو بر من میپلکیدی،داشتم جوجه جوجه طلایی رو برات میخوندم... جوجه جوجه طلایی............ نوکت سرخو حنایی............ تخم خود را شکستی........... چگونه بیرون جستی............ همینطور که داشتم برات میخوندم و برگشتم دیدم که تو عروسک جوجه طلایی رو آوردی داری باهاش میرقصی و وقتی که من داشتم برای این کارت میخندیدم،تو اعتراض کردی که دوباره بر ات بخونم. عزیزم آخه تو چقدر بامزه و نازی.عاشقتم و دوست دارم ...
8 شهريور 1390

تولد عمه رزیتا

سلام پسر کوچولویه رقاص من امروز تولد عمه رزیتا بود عزیزم و ما همه اونجا بودیم.هم رفتیم افطار و هم یه تولد کوچولویه خودمونی براش گرفتیم. عزیزم تو واقعا شیطون و شیرینی. و امشب حسابی خود نمایی کردی و برامون شیرین کاری کردی.عمو صادق(شوهر عمه رزیتا)برات آواز میخوند و تو برامون میرقصیدی و ما هم براتون دست میزدیم.بالا و پایین می پریدی و دست میزدی و خودتو تکون تکون میدادی. ولی پسرم آخر همه این شیرین بازیلت این بود که افتادی و زیر چونت خراشیده شد و بخاطر همین تو خونه رو رویه سر ما خراب کردی.عزیز دل مامان یه تراژدی داشتیم کوچولو جون الان هم خوابیدی.اینقدر خسته بودی که وفتی رسیدیم خونه،همینکه شیر خوردی بیهوش شدی و خوابیدی. بدون هیچ شکایتی. ع...
6 شهريور 1390

پسر نگو بلا بگو

پسر کوچولوی من سلام این روزا خیلی منو غصه دار میکنی جوجو جونم.اصلا غذا نمیخوری و همش منو حرص میدی.نمیدونم عمدی این کارا رو میکنی یا واقعا منظوری نداری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نمیدونم شاید هم بخاطر اینه که داری دندون در میاری..... بعضی وقتا اینقدر دنبالت میدوام تا یه لقمه کوچولو بتپونم توی دهن مبارکت که از کت و کول می افتم و سر آخر نفس نفس زنان یه گوشه ولو میشم و این تویی که به ریشم میخندی و تویه دلت میگی :دیدی مامان بازم موفق شدم که گیرت بیارم ولی تو که از رو نمیری مامان جونم. عزیزم آخه مگه میشه با این همه فعالیتی که تو میکنی و اینهمه جنب و جوشی که تو داری گوشنه نشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگن شما وروجکا اینقدر باهوشید که راحت د...
5 شهريور 1390

پارسا شیطون بلا

پسرم تو شیطون شدی.خیلی شیطون و در عین حال شیرین.دیروز رفته بودیم ونوس و تو با اون شیرین کاریات،خیلی جلب توجه میکردی.عزیزم چشمت میکننا. تو با مزه ایی،اینقدر با مزه که مثل یه گوله نمک میمونی.تو اینور و اونور میدوییدی و هر چیزی برات عجیب و جالب بود و با زبون بی زبونی در موردش با ما حرف میزدی و به خیال اینکه ما حرفاتو میفهمیم کله تکون میدادی و میرفتی. آخه عاشقتم تو چرا اینقدر لوسی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!     ...
3 شهريور 1390

روز موعود رسید

عاشقتم عزیزم امروز یکی از بهتری روزایه زندگیم بود. امروز همینطور که مشغول ظرف شستن بودم ،تو اومدی به پام چسبیدی و گفتی:ماااااااااممممممممم  وای که این کلمه چقدر زیبا  و قشنگ بود عزیزم.تویه اون لحظه انگار تمام دنیا رو به من داد ه بودن . بغلت کردم و بوست کردمو فشارت دادم.عزیزم عاشقتم ...
29 مرداد 1390

روزمره

سلام پسر گلی مامان. این روزا تو خیلی بازیگوش و شیطون شدی و کارای عجیب و غریب و بامزه ایی میکنی،مخصوصا وقتیکه با این دو تا پسرخاله هات(دانیال و بنیامین)جور میشی. بنیامین برات میمیره و عاشق اینه که بغلت کنه،ولی تو براش طاقچه بالا میذاری.دانیال هم دوست داره و حسابی مراقبته،ولی خب گاهی اوقات حس حسادتش گل میکنه.آخه هنوز خیلی کوچوله مامانی جون امروز خیلی بداخلاق بودی چون داری دندونای آسیابتو در میاری و اونا خیلی درد دارن.میدونم که چقدر درد میکشی جوجو جونم.ایشاالله که زودتر و بدون دردسر بقیه دندونات در بیان پسر کوچولویه مامان ...
29 تير 1390